معرفی وبلاگ
محل نوشتن کودکی که از نوشتن و بیان حرفهایش احساس زندگی می کند.
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 7514
تعداد نوشته ها : 17
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

سلام
اسم من ... هست.
من امشب در يك خانه ي كاهگلي، در يك اتاق با كرسي گرم، و يك پنجره ي كوچك كه سهم اتاق از اسمان را جدا مي كند، تنهايم.
سالها بود كه از پنجره اي! روي ماه ِ اسمان را، ان هم در نيمه شب نديده بودم.
نمي دانيد كه ديدن اسمان با ان همه زيورالاتش، چه قدر مي تواند از ديدن مداوم صفحه ي مانيتور زيباتر باشد.
با نگاه كردن به اسمان حس حقارت مي كنم، حس ميكنم دنيا فقط همين 14 اينچ قاب نوراني پرفريب نيست، حس مي كنم كه چه زيباتر از ان عكسهايي است كه هابل براي ما فرستاده.
انگار كه روح اسمان انقدر عظيم، است كه در ظرف چند مگابيت داده ي دودويي ساخته ي بشر نمي گنجد! والا من اين همه  حس را با ان عكس ها هم پيدا مي كردم!
خداراشكر كه هنوز اين خانه ي كاهگلي پدربزرگ هست، تا سهم من از اسمان را بدهد.
درشهر اسمان غريب است، مردم فراموش كرده اند، اسمانشان را.
شايد راز دين دارتر بودن اهالي روستا همين باشد كه هرشب، هروقت كه رو به آسمان خدارا شكر مي كنند، عظمت و شكوه حكومت آن خدايي را كه شايسته ي شكرگزاري است، مي بينند و همان حس حقارت در برابر پروردگار، و بلافاصله عزت بندگي ِ چنين پروردگاري به سراغ دل نوراني شان مي رود، و شيطان چه كند كه خدا همه جا هست.
اما در شهر هرجا مي نگرم، پراست از اسباب بازي هايي كه هروقت بخاهد به دستم ميدهد و تنها وقتي مي فهمم كه چه ركبي به من زده كه دارد مي خندد و مي گويد «مرا ياد و تو را فراموش».
حيف كه وقتي سرم را بالا ميگيرم ساختماني با تبليغ شركتي و كالايي، حواس بچه گانه ام را ميپراند، يا اصلا شب انقدر ويترين و زرق و برق در خيابان هاي زمين دارم، كه به زرق و برق شاهراه اسمان نگاهي نمي كنم.
ما بيماريم، بيماري ما، بد زندگي كردن ماست، مثل زنبورها و مورچه در براي مردم كلوني هايي ميسازيم، تا بمانند انجا!
مگر دين ما دين ِ آن ور ابي هاست كه فقط به ماديات و هواس تجربي خودمان بها داده ايم؟
شهر هاي ما، خانه هايي داشت كه هرخانه، حتي محقرترين خانه حياطي داشت تا سهم بچه ها را از بازي بدهد، حياطي داشت تا سهم هواي بهار مارا بدهد، خانه هاي شهرهاي ما پنجره هايي داشت رو به حياط، رو به اسمان، رو به خدا.
شهرهاي ما محله هايي داشت، تا سهم بچه ها را از روابط اجتماعي بدهد، تا ياد بگيرند ادم ها را بشناسند، محله اي براي تمرين كارگروهي، براي تمرين با پدران مسجد رفتن، براي تمرين هزار قول قرار مردانه بين بچه هايي كه مي خواهند مرد بشوند.
ديوارهاي خانه ها كوتاه بود تا صداي هر اذان به همه برسد.
شهرهاي ما بلند ترين سازه اش، گنبد مسجد بود كه به احترام اسمان، ابي و دايره وار ساخته ميشد ، مناره ها فقط خدارا بزرگتر اعلام مي كردند، اما امروز هر ديواري كالايي را بزرگترين ارزوي ما مي كند، يا فلان بانك را حلال مشكلات ما.
و هزار چيز كه خانه ي هاي شهرهاي ما و شهرهاي ما داشت و امروز ندارد.
محل زندگي ما در نوع رابطه ي ما با خدا تاثير دارد؟
به نظرم دارد.
صداي اذان مسجد از لابلاي اين همه ديوار و ساختمان به گوش چند نفر مي رسد؟
بچه هاي بزرگ شده در اتاقك هاي كوچك، سرگرم مداوم به درس يا بازي هاي خشن يا بي فايده كه هيچ نمي اموزد و تنها سودش شايد ساكت كردن هيجان كودك باشد تا مبادا به فرهنگ مزخرف اپارتمان نشيني خدشه اي وارد نشود و شايد، به نوعي با اپارتمان نشين كردن مردم خودمان، فرهنگ اپارتمان نشين هاي آن ور ابي را هم وارد كرديم؛ كه كرديم.
بچه هايي كه محله شان را از دست داده اند چون كوچه ي امن شان محل عبور و پارك ماشين هاي ديگران است، بچه هايي كه وقتي از نوجواني به جواني مي رسند، محصور در فلان كلاس ورزشي يا زبان بوده اند، و وقتي وارد اجتماعاتي مثل دانشگاه ميشوند تا عقل اجتماعي شان اندازه ي يك نوجوان ساده است و تنها كاري كه ياد گرفته اند؛ انهم از سرگرمي شان تلويزيون، عاشق شدن است!
و شايد در اين نيمه تاريك شب اگر بخواهم بازهم بنويسم، ستاره ها بروند.
تا شايد بعدا ...

دسته ها : خلوت زمستانه
دوشنبه چهارم 10 1391 3:23

نظرشما راجع به ... چيه؟

... عبارت است از همه ي حرفهاي كه انسان قادر به جمله سازي ان نيست، ازين رو بجاي اينكه حرفي بزند، اين ... را مي گذارد كه گاهي مي گويند «غيره» و گاهي «سه نقطه».
اگر انسان احساساتي اين ... را بگذارد، در نوشته اي، نشان دهنده ي جملاتي هست كه نمي تواند بيان كند يا مي خواهد با سكوت به شما بفهماند.
كه البته كار احمقانه اي هست كه فقط از يك انسان احساساتي بر مي ايد، چرا كه هيچ انساني قادر به ترجمه ي سكوت بهه حروف نيست، هرچند ولي مي خواهند براي هم «LOVE» بتركانند، يا پيامك عاشقانه بدهند براي هم لاف مي زنند كه «من قادر به ترجمه ي سكوت تو هستم» كه دروغ بسيار بزرگ و برامده از همان احساساتي هست كه بجاي تمرين جمله سازي، به ... گذاشتن روي مي اورد.
اگر سكوت ها قابل ترجمه بودند، بشر از طريق همين «تله پاتي» با هم ارتباط برقرار ميكرد و ديگر نياز به اختراع زبان ها نبود، و اصلا خط امروزي هم اختراع نميشد، و حروف الفبا به يك حرف تقليل مي يافت، ان هم حرف «...».
به هرحال هنوز جملاتي مثل «من مي خواستم يه چيزي بپرسم ازتون ... » يا «ببخشيد مزاحم شدم ...» كاربرد هاي فراواني در نوشتار انسان هاي سوپراحساساتي دارد كه معضلي هست كه حل شدني نيست.
چون انسان احساساتي هرچه با منطق با او سخن بگويي، غرق در اصول احساسي خود است، اگه به او بگويي كه اين «...» چيست؟! ناراحت مي شود و طلب كار كه چرا تو نمي داني معني ان را!
اخر نمي شود، چطور بايد معني كرد.
اگر يه «ببخشيد مزاحم شدم ...» را به مسابقه ي پيامكي تبديل كنيم تا ببينيم چند هزار جمله و يا حرف پنهان مي تواند به ذهن خطور كند، من مطمئنم كه ركورد برنامه ي 90 را بتوانيم بشكنيم.

دسته ها : خلوت پاييزه
پنج شنبه سیم 9 1391 13:45

«كــــاش» چيست؟
كلمه حسرت اور، كه من وقتي استفاده ميكنم، تا جيگرم خنك كنم و به خود اميد بدم.
معمولا جايگزين انشالله هست براي وقتي كه ديگه «كار از كار ميگذره» و نمي تونم كاري بكنم تا «كار به كار برگرده» ...
خلاصه اولين باري كه با اين كلمه اشنا شدم توي تلويزيون بود، «كاش و كاشكي» اره خوب خاطره اي بود!
حكمتشم اين بود براي كارايي كه فعلا غيرممكنه بايد سوار خيالت بشي و تو خيالت عروسكي بسازي تا شايد وقتي به همه چي گند ميزني يا به همه كارت گند ميزنن! بياد و «كاروبه كار برگردونه»
ولي معمولا بعد اين كلمه ي حسرت اور؛ همون انشالله رو با يه جمله سازي متوكلانه ميگم تا شايد از رحمت صاحبم طوري بشه و حالم بهتر شه
مثلا اينجوري:
كاشكي زودي خوب بشي ...
چند ثانيه بعد
انشالله كه خوب ميشي...خدابزرگه

دسته ها : خلوت پاييزه
پنج شنبه سیم 9 1391 1:42

تمرين خودبيانگر بودن، يكي از كاركرد هاي خوبِ شبكه هاي اجتماعي هست.
دم اون ادمي كه اين ايده به ذهنش رسيد گرم.
نه اينكه بخاد پرو بشه، ولي واقعا اگه دنيا به اينجا ميرسيد و اين طور محيطي ايجاد نميشد امار افسردگي و خودكشي توي دنيا بالا ميرفت.
باور نداري يه هفته نه اينجا بيا نه فيس بوك برو نه توييتر و نه وبلاگت رو اپ كن

دسته ها : خلوت پاييزه
پنج شنبه سیم 9 1391 1:41

چند سالته؟
به درازاي عمر همه ي انسانها!
من از بت نمي پرستم! اتش نمي پرستم! من پيامبرها را نمي كشم! من مسيح را بر صليب نميكنم!
چون امروز از عمر من به اندازه ي عمر همه ي پيشينيانم گذشته و من اشتباه انها را تكرار نمي كنم.
من انقدر عمرم طولاني شده، انقدر بزرگ شدم كه خدا به من اعتماد كرد، بهه تفكر و تعقل من! چرا؟ چون براي من حكمت اورد، از كتاب خودش، تا بيانديشم.
عمر من به اندازه ي عمر همه ي انهايي كه سرگذشتشان را ميدانم ، گذشته است.
عمر هشتاد يا كمتر ساله ي بشر عمر فيزيكي و ملموس است.
شيعه صدر اسلام هفت ساله بود، سركلاس اول معلمش علي بود، كلاس دوم حسن، كلاس سوم حسين، كلاس سوم يادش بخير شيعه عشق اموخت، از كلاس سوم، پيش نياز مكتب اهل بيت را گذراند شيعه! عشق را!
از كلاس سوم به بعد همه تفسيرها با عشق حسين اغاز شد، اولاد حسين، شيعه را مكتبي كردند، امروز همه سر كلاس اخر هستيم، به اندازه ي همه ي انسانهاي ماقبل خود عمر كرده ايم، اخرين واحد درسي انتظار ... وه چه درس سختي

دسته ها : خلوت پاييزه
پنج شنبه سیم 9 1391 1:40

از تبليغ ها چرا مي ترسي؟

خب ببين عزيزدلم، ما از قوانين طبيعت مجزا نيستيم.

اين حقيقته ما تابعي از همين قوانين هستيم.

از تبليغ هاي اعتقادي و بي اعتقادي مي ترسم چون همين تبليغ ها بودن كه باعث شد خيلي تازه بعد شهادت علي ع بفهمن كه اون علي واقعي چه شخصيتي بوده! لاقل يه فهم سطحي.

اما اون قانون فيزيكي كه باعث ميشه بيشتر بترسم رو برات ميگم.

از پاندول هاي تشديد شونده چيزي شنيدي؟
اره، مربوط به فركانس يا بسامد هست.

وقتي دوتا بچه تاب مي خورن، اگه يه كدومشون تند تر و اون يكي كند تر تاب بخورن، به مرور زمان اگه نيروي خارجي وارد نشه يعني باباي بچه ها تابشون ندن، اين دوتا بچه تاب خوردنشون هماهنگ يا به زبان علميش هم بسامد يا هم فركانس ميشن.

حالا فرض كنيد توي مغز شما هم همچين چيزي هست، وقتي يه موسيقي سنگين متال يا راك يا همين رپهاي مزخرف رو گوش ميدي!

چرا دست و پات يا گردنت رو تكون ميدي؟

ايا ذهن تو معناي گام هاي موسيقي رو درك كرده؟

ايا اطلاعات كه مبناي تصميم گيري هاي اعتقادي ادم هاست، هم ميتونه همچين شرايطي داشته باشه؟

×حالا ديد ذهنمون رو بالا تر ببريم؟
ميرم توي فيس بوك، خداي من بمباران اطلاعات ميشم! اگه يه خبر رو مدام ويا يه شايعه رو مدام و با نقشه ي حساب شده وارد مغزت كني، كم كم باهاش هم اهنگ ميشي چه بخاي چه نخاي! البته باز هم به شرط نبودن نيروي خارجي.

يا پاي يه رسانه ميشينم، اطلاعاتي كه به خورد ذهنم ميدم، اگه عامل خارجي نداشته باشم، مي تونه روي عقيده ي من اثر بذاره.

و مثال ملموس ترش، وهابيت چه جوري تروريست رو راضي ميكنه تا كمربند انتحاري رو به خودش ببنده؟
ايا بايد همه ي فعاليت ها رو قطع كرد؟ نه عزيز.
بذار خدا و ولي خدا تابت بدن تا فركانس زمونه هماهنگ نشي.

××× اگه ميذاشتن حسين ع تابشون بده، هيچ وقت با يزيد هم فركانس نمي شدن. ×××

دسته ها : خلوت پاييزه
پنج شنبه سیم 9 1391 1:38

با خدا حرف مي زد مي گفت:«خدايا مي بخشي يا برم ؟»
بعد دل شكاكش گفت نه نمي بخشه.
باز دوباره به خدا گفت:« حالا كه نمي بخشي مي رم با "ولي" م مي ام»
سراغ "ولي" اش را از پرچم "يا حسين" مي گرفت.
كوچه به كوچه خيابان به خيابان مسجد به مسجد ...
كجايي پس ...

دسته ها : خلوت پاييزه
پنج شنبه سیم 9 1391 1:36

«حيات خلوت»، با «حياط خلوت» فرق داره.

«حياط خلوت» جايي تو خونه هاي قديمي و باصفا بود كه معمولا ساكت و خنك تر از بقيه ي مناطق دنيا به نظر مي رسيد و آدم توش حس خوبي مي كرد.

اما «حيات خلوت»، يه جور حيات و زندگي تازه هست كه خيلي شبيه زندگي توي يه «حياط خلوت» هست.

مثلا ميشيني روي يه صندلي كهنه به عميق ترين نقاط ذهنت فرو مي ري و  فضا و زمان و مكان رو به بازي مي گيري و همين صندلي كهنه تبديل به ماشين زماني مي شه كه مي توني خاطره هاي شيرينت رو هزار بار براي خودت تكرار كني و خاطرات تلخت رو هزاربار به رخ عقل و دلت بكشي.

هيــــــــســـ!

دسته ها : خلوت پاييزه
يکشنبه دوازدهم 9 1391 12:53
X